شما در یک مهمانی ،
یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین
: “من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن
به این میگن
بازاریابی مستقیم
شما در یک مهمانی به
همراه دوستانتون ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله
یکی از دوستاتون میره پیش دختره ،به شما اشاره می کنه و می گه : ” اون پسر
ثروتمندیه ، باهاش ازدواج کن
به این می گن تبلیغات
شما در یک مهمانی ،
یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و شماره
تلفنش رو می گیرین ، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین : “من پسر ثروتمندی هستم ،
با من ازدواج کن
به این میگن
بازاریابی تلفنی
شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین
و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش ، اون رو به
یک نوشیدنی دعوت می کنیین ، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین ، در
آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و
میگین : ” در هر حال من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج می کنی؟
به این میگن روابط
عمومی
شما در یک مهمانی ،
یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و میگه : “شما پسر
ثروتمندی هستی ، با من ازدواج می کنی؟
به این می گن شناسایی
علامت تجاری شما توسط مشتری
شما در یک مهمانی ،
یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین
: “من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن” بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه
نثار شما می کنه
به این میگن پس زدگی
توسط مشتری
شما در یک مهمانی ،
یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین
: “من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن” و اون بلافاصله شما رو به همسرش
معرفی می کنه
به این می گن شکاف
بین عرضه و تقاضا
شما در یک مهمانی ،
یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که حرفی بزنین
، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه : “من پسر ثروتمندی هستم ، با من
ازدواج کن”
به این میگن از بین
رفتن سهم توسط رقبا
شما در یک مهمانی ،
یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که بگین : “من
پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن” همسرتون پیداش میشه
به این میگن منع ورود
به بازار
شما در یک مهمانی ،
یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. سعی می کنید بهش کم محلی کنید تا
از شما خوش اش بیاد، اون هم فمینیست از آب در می آد و برایِ در اومدنِ چشِ شما
دستِ دوست تون رو می گیره و با هم می رن سان فرانسیسکو
به این می گن اشتباهِ
استراتژیک در بازاریابی
شما در یک مهمانی ،
یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و مؤدبانه یه یه شاخه
گلِ سرخ به ش می دید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»، اما اون
گل رو توی سرتون می زنه، چون شدیداً استقلالیه
به این می گن اشتباهِ
تاکتیکی در بازاریابی
شما در یک مهمانی ،
یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر
ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛همون لحظه یه دختر دیگه که قبلا با همین کلمات
گولش زده بودید سروکلش پیدا می شه و رسواتون میکنه
به این میگن تاثیرسوء
سابقه در بازار
شما در یک مهمانی ،
یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر
ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛همون لحظه پاتون میره روی پوست موز و جلوی طرف
ولو می شید
به این میگن ضایع
شدگی مفرط یا فقدان ثبات در بازار
شما در یک مهمانی ،
یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می خواهید بگید: «من
پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ که یک هو یک دختر زیباتر از اون رو پشت سرش
می بینید فورا مسیر رو عوض می کنید و به سمت دختر جدید می رید
به این میگن چشم
چرانی، نه ببخشید تحلیل لحظه به لحظه بازار
شما در یک مهمانی ،
یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر
ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ اونهم با شعف خاصی برمی گرده و لبخند می زنه ،
شما که بادیدن چهره ۶۰ ساله اون به اشتباه خودتون پی بردید سرخ و سفید شده و
مجبورید برای رهایی آسمون ریسمون ببافید
به این میگن بدبیاری
یا خطای بازار
شما در یک مهمانی ،
یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. به جایِ این که جلو برید و بگید:
«من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ به مادرتون می گید که با مادرش تماس
بگیره و قرار خواستگاری رو بذاره
به این می گن
بازاریابی سنتی
شما در یک مهمانی ،
یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر
ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ اون هم با دوست اش صحبت می کنه و در موردِ شما
توضیح می ده و شما با هردوی اونا ازدواج می کنید
به این می گن
بازاریابی دهان به دهان
شما در یک مهمانی ،
دخترِهای بسیار زیبایِ فراوانی رو می بینید و ازشون خوش تون می آد. سرگردان می شید
که جلو کدوم برید و بگید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن بعد ما می
تونیم با هم بیش از دوبچه داشته باشیم»؛
به این میگن فقدان
استراتژی در بازار
ببخش مرا
آیا معنی«ببخشید» را
میدانیم. عمل بخشیدن را چطور؟ آیا تا به حال آن را تجربه کردهایم؟
لغزشی از من سر زد.
ببخش مرا
آیا معنی«ببخشید» را
میدانیم. عمل بخشیدن را چطور؟ آیا تا به حال آن را تجربه کردهایم؟
لغزشی از من سر زد
گفتم مرا ببخش
گفت یعنی چه کار کنم؟
گفتم یعنی اشتباهم را
ندیده بگیر
گفت مثل این است که
تو دیکته بنویسی، یک غلط داشته باشی و به معلمت بگویی مرا ببخش، یعنی غلطم را
ندیده بگیر و به جای نوزده به من همان بیست را بده
عزیزم ندیده گرفتن
اشتباهت نه تو را اصلاح میکند و نه مرا از نقص عمل تو مصون نگه میدارد. من به
فکر فرو رفتم چیز زیادی نفهمیدم ، حرفش را فهمیدم ولی قدرت عمل نداشتم. نمیدانستم
باید چه کار کنم
همان روز در مدرسه
دیکته داشتیم. من غلط دیکته داشتم. نوزده شدم ولی دلم بیست میخواست
لغزشی از من سر زد
معذرت خواستم، گفتم
مرا ببخش
گفت تو معنی بخشیدن
را نمیدانی
گفتم معنیاش چیست؟
گفت یعنی فرصت دوباره
به تو ببخشم نه که خطایت را ندیده بگیریم
گفتم مگر فرصت دوباره
بخشیدن ندیده گرفتن خطای من نیست؟
گفت نه. البته که نه.
فرصت دوباره اتفاقاً دقیقتر دیدن اشتباه است از جانب تو و هم از جانب من. تو باز
هم فردا دیکته داری. غلط دیکته قبلی را تمرین کردهای؟
به فکر فرو رفتم ولی
کاری نکردم
لغزشی از من سر زد
دستپاچه سکوت کردم،
دو دو زنان نگاهش میکردم . کمی گذشت. بیجرأت و تقریباً بیصدا گفتم ببخشید
گفت چشمهایت شرمندهاند.
حس عذر خواهی تو را درک میکنم
گفتم واقعاًدلم میخواهد
مرا ببخشی
گفت به نظر تو بخشیدن
یک رفتار است یا یک عاطفه؟
من فکر میکردم .
دقیقتر شده بودم ولی به سؤالهای بیشتری میرسیدم نه به جواب مناسب. دیکته مینوشتم.
با غلطهای تکراری. نمرههای متوسط
لغزشی از من سر زد
بیاعتماد بهنفس ولی
تقریباً معترضانه گفتم در هر صورت فکر میکنم عذر خواهی کنم بهتر است تا این که
نکنم.ر
گفت باشد. استمرار و
تلاشت را برای درک این موضوع تحسین میکنم ولی با کلامت عذرخواهی میکنی یا با
رفتارت؟
فکر کردم دلم میخواهد
کاری غیر از حرف زدن بکنم ولی چه کار؟
او میفهمید گیج شدهام
گفت تو از غلط دیکته
داشتن دلخوری یا از نمره کم؟
گفت تو بیست را دوست
داری یا لغتشناسی را؟
لغزشی از او سر زد
کاملاً آرام ، مقابل
من ایستاده بود، به شانههایم نگاه میکرد، نگاهی با ثبات، با لحنی بسیار مؤدب و
معصوم گفت مرا ببخش
گفتم به چه فکر میکنی؟
گفت به این که چه طور میتوانم تأثیر لغزشم را از بین ببرم. گفت لغزشهای من در
موقعیتهای تو، بر افکار و احساسات تو و برعکسالعملهای تو تأثیر میگذارد. میخواهم
کاری کنم که تو با تأثیر اشتباه من تنها نمانی
گفتم از من فرصت میخواهی؟
گفت بله
گفتم اگر ندهم؟
گفت دادهای
گفتم چطور؟
گفت همین که الان با
هم صحبت میکنیم خودش فرصت است. بهترین فرصت. شاید غیر از این در این مرحله، چیز
دیگری، وجود نداشته باشد
گفت من اینجا ایستادهام،
یعنی آمادهام که وقتی اشتباه من تو را غافلگیر میکند، تو رفتار شتابزده ، نسنجیده،
خام و ناخواستهای بروز دهی، این حق تو ست
گفتم این که خودش یک
اشتباه است، گفت نه این یک عکسالعمل کاملاً طبیعی است. این عکسالعمل وجود دارد
چه وقتی که همه خیلی کودک و نیاموخته هستیم و چه وقتی که ما بالغ و آموخته میشویم
با این تفاوت که در آدم بالغآن عکسالعمل خام دیگر نیمپز یا کاملاً پخته شده
است و باز تکرار کرد که این حق تو ست. تو حق داری الان خشمگین باشی، با من بد حرف
بزنی، بیحوصلگی کنی و حتی احساست نسبت به من تخفیف پیدا کند، این همان نمره نوزده
است که از بیست کم شده است، این نمره هم حق تو ست هم حق من
سکوت کرد. مؤدبانه به
شانههایم نگاه میکرد، حرفهایش را طوری، با لحنی بیان میکرد که انگار من از او
بزرگتر هستم و توضیحی از او خواستهام. با اعتماد بهنفس کامل، حق را به جانب من
رعایت میکرد. دلم را خودش خنک میکرد، آرامم میکرد، وقت صرف میکرد، آب در دستش
بوده زمین گذاشته بود و با من حرف میزد، رفتار میکرد
میدانید او آدم
زرنگی بود و بخشیدن را وقتی از من میخواست که دستم را خودش گرفته بود و باز کرده
بود. چیزی کف دستم میگذاشت که مال خودش بود. مرا کاملاً به جانب خودش خم میکرد
با دست بازو ی مرا میگرفت
و خوابم میکرد، من سنگین میشدم و دلم میخواست آنچه را که در دستم زیادی مانده
به نزدیکترین جای ممکن بریزم، در این موقع خودش از همه چیز به من نزدیکتر بود و
قابلاعتمادتر. به او بخشیدم. اثر اشتباهش نه تنها از بین رفت بلکه فضای تازهای
هم در رابطه ما باز کرد. فضایی که هر دوی ما در آن، اشتباهات تازه میکردیم
من زیادی پایم را
دراز میکردم چون فکر میکردم همهاش مال من است و او پایم را ناخواسته لگد میکرد
و بلافاصله عذر خواهی میکرد؛ آخ، ببخشید، پایت طوری شد؟ نه. باز هم وقت صرف میکرد،
پایم را دقیق وارسی میکرد، آخ، ببخشید، پایت طوری شد؟ نه، باز هم وقت صرف میکرد،
پایم را دقیق وارسی میکرد، بدون عجله، نگاهم میکرد و منتظر میماند تا من چیزی
بگویم
این اواخر رفتارمان
سرعت طبیعی خود را پیدا کرده است. وقتی اشتباهی میکنیم به هم میگوییم نمیخواهد
آب را زمین بگذاری، آبت را بخور، کارهایت را بکن بعد دربارهاش با هم حرف میزنیم.
هر دو آرامتر شدهایم. هر دو خیلی بزرگتر شدهایم
دیگر اشتباهاتمان به
موقعیتهایمان لطمه نمیزند. تأثیرات لغزشهایمان از جایی در رفتارمان بیمه شده
است که خیال هر دومان را راحت کردهاست. حتی وقتی که لیوان آبش را شکست
زندگی همیشه در حال
دیکته گفتن است و من همیشه موضوع تازهای برای انشا نوشتن دارم: بخشش چیست؟
بخشش یک توقع عاطفی
نیست، بلکه یک فعالیت منطقی است که عواطف را هم در درون خود به کار میگیرد و
متعادل میکند
بخشش بدون آگاهی، یک توقع ذهنی با تأثیر منفی است و
بخشش با آگاهی، یک فعالیت عینی با تأثیر مثبت است
درک بخشش و عمل بخشش
یک ضرورت متقابل است نه یک میل موقت شخصی برای ارفاق کردن یا ارفاق گرفتن
بخشش فقط و فقط در وقت و موقعیت مناسب خود، خواسته
و اجابت میشود
بخشش نمایش عدالت روانی است! بخشش وقتی اتفاق میافتد
که چیزی کم میآید و این یک کنش عادلانه روانی است: من خطایی کردم و ذهنیت و عواطف
و کنش تو نسبت به من تخفیف پیدا کرد، کم آمد، کوتاه شد
من پیش میآیم.
فعالیت و رفتار میکنم. دوباره عواطف تو را متوجه خودم و فعال میکنم. اگر موفق
شوم و تو فعال
شوی، که میشوی، بخشش اتفاق افتاده است تو آن را
ابراز میداری، میپرسم و ابراز میکنی: مرا میبخشی؟ بله.بخشیدن یک کنش روانی متقابل است که
در صورت فعال شدن، خود به خود و به طور اجتناب ناپذیر رخ میدهد
بخشش یک آمیزش روانی است، آنچه از آن میزاید نوزادی
معصوم و مستعد و زیبا است که باردارش ما بودهایم و اکنون ما مراقبش هستیم
چقدر خنده دار
چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به
درگاه الهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی ۹۰ دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می
گذره
چقدر خنده داره که ۱۰۰ هزار تومان کمک
در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم
به چشم میاد
چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت در
مسجد طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره
چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت
و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم اما وقتی که می
خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم
چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی
تیم محبوبمان به وقت اضافه می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی
گنجیم اما وقتی که مراسم دعا و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می کنیم و
آزرده خاطر می شیم
چقدر خنده داره که خوندن یه صفحه و یا
بخش از قرآن سخته اما خوندن ۱۰۰ صفحه از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه
چقدر خنده داره که سعی میکنیم ردیف جلو
صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزو کنیم اما به آخرین ردیف یک مکان مذهبی تمایل
داریم!
چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای
مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای بقیه برنامه
ها رو سعی می کنیم تو آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم
چقدر خنده داره که شایعات روز نامه ها
رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان قرآن رو به سختی باور می کنیم
چقدر خنده داره که همه مردم می خوان
بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدن به بهشت برن
چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق
پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنید به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته
شود همه جا را فرا می گیرد اما وقتی که سخن و پیام الهی رو می شنوید دو برابر در
مورد گفتن و یا نگفتن اون فکر می کنید
خنده داره. اینطور نیست؟
دارید می خندید؟
دارید فکر می کنید؟
این حرفارو به گوش بقیه هم برسونید و از
خداوند سپاس گذار باشید که او خدای اعلی و دوست داشتنی است.
آیا این خنده دار نیست که وقتی که می
خواید این حرفارو به بقیه بزنید خیلی ها رو از لیست خودتون پاک می کنید بخاطر
اینکه مطمئنید که اونها به هیچ چی اعتقاد ندارند؟
خنده داره؟ .............