Parte 14

parte 14



امیدوارم تو خونه پماد سوختگی داشته باشی چون برات یه بوس داغ فرستادم !

 

 چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو   پس چرا نیستی پیشم؟ نگاه خیس تو کو؟   گوش گوش دوتا گوش ، یه دست باز یه آغوش   بیا بگیر قلبمو ، یادم تورا فراموش   چوب چوب یه گردن ، جایی نری تو بی من!   دق می کنم میمیرم ، اگه دور بشی از من   دست دست دوتا پا ، یاد تو مونده اینجا   یادت میاد که گفتی ، بی تو نمیرم هیچ جا   من؟ من؟ یه عاشق، همون مجنون سابق...

 

بعضیا با غصه پیرن بعضیا با غم رفیقن... بعضیا از بس عزیزن هرگز از دلها نمیرن

همدم گل گشته ام همبستر خاکم مکن. قطره قطره می چکم از چشم خود پاکم مکن...

 

چرا غم ها نمی دانند که من سلطان غمهایم    بیا ای دوست با من باش که من تنهای تنهایم

 

اگه باهات نبودم برات که بودم    اگه چشات نبودم نگات که بودم    اگه حرفات نبودم صدات که بودم    اگه خودت نبودم فدات که بودم...

 

تورا می خواستم تا در جوانی نمیرم از غم بی همزبانی    غم بی همزبانی سوخت جانم چه می خواهم دگر زین زندگانی؟!

 

 یک نفر هیچ وقت نمی تونه توی یک رودخونه 2 بار شنا کنه. چون دفعه دوم نه اون آدم آدم قبلیه و نه آب رودخونه همون آب قبلیه !!

 

 

 

یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟    سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟    برایش صادقانه می نویسم    برای آنکه باید باشد و نیست...

 

زندگی گریه ی مختصریست... مثل یک فنجان چای... و کنارش عشق است... مثل یک حبه قند... زندگی را با عشق نوش جان باید کرد...

 

در خلوت من نگاه سبزت جاریست    این قسمت بی تو بودنم اجباریست    افسوس نمی شود کنارت باشم    بی تو هر ثانیه و هر لحظه ی من تکراریست...

 

کاش میشد که در این قرن عجیب همه بودند به خوش بویی سیب    سیب یعنی که تو زیبا هستی    تو رباینده دلها هستی    سیب یعنی اثر بوسه ای ناز روی لبهای ترک دار نیاز    سیب یک واژه تو خالی نیست    پر عطر است گل قالی نیست

 

دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟    من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟    ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد    با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟

 

به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک چرا باید به دور تو بگردم؟!   ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی برو با دل بیا تا من بگردم

 

یارب دل دوستان پر از غم نکنی    با تیر بلا قامت ما خم نکنی    ای چرخ تو را به قرآن سوگند    یک مو ز سر عزیز ما کم نکنی

 

گفتم به گل زرد چرا رنگ منی    افسرده و دلتنگ چرا مثل منی    من عاشق اویم که رنگم شده زرد    تو عاشق کیستی که همرنگ منی...

 

باید آهسته نوشت ، با دل خسته نوشت ، با لب بسته نوشت    گرم و پررنگ نوشت... روی هر سنگ نوشت تا بخندند همه    که اگر عشق نباشد دل نیست

 

من در این شهر غریبم و در این خاک فقیر    به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر    آتش عشق چنان در دلم افروخته بود     دیده گر آب نمی ریخت جگر سوخته بود...

 

عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فروریختن دیوار غرورت گدایی کنی ، آن وقت که دیگه عشق نیست صدقه هست !

 

کاش در کتاب قطور زندگی ، سطری باشیم ماندنی نه حاشیه ای از یاد رفتنی...

 

دلم میخواد برات بمیرم ولی خودت که میدونی پهلوانان هرگز نمیمیرند...!!

 

هرکه با ما دوست باشد سرور و سالار ماست   یاد او درمان ما و قلب او در قلب ماست...

 

جز من اگرت عاشق و شیداست بگو    ور میل دلت به جانب ماست بگو    ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو    گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!

 

منم آن شعله آتش که از هر شمع برخیزم... تمام هستی خود را فقط به پای تو ریزم... درون قلب من فرمانروایی کن... که از موی تو برخیزد همه عطر دل انگیزم...

 

من عاشق آن دیده چشمان سیاهم     بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم     گر مستی چشمان سیاه تو گناه است     من طالب آن مستی و خواهان گناهم...

 

 بادبادک رفت بالا... قرقره از غصه لاغر شد !!

 

بدترین فریب عاشق شدنه ! چون خودت رو به چیزی متعلق می کنی که یه روزی از دستت میره...

 

در سکوت دادگاه سرنوشت    عشق بر ما حکم سنگینی نوشت...    گفته شد دل داده ها از هم جدا    وای بر این حکم و این قانون زشت...

 

دل هیچکس نمی سوزد برای حال غمناکم    مگر سوزد همان شمعی که میسوزد سر خاکم...

 

اگر روزی دلت لبریز غم بود    گذارت بر مزار کهنه ام بود    بگو این بی نصیب خفته در خاک    یه روزی عاشق و دیوانه ام بود...

 

خبر به دورترین نقطه جهان برسد    نخواست او به من خسته ، بی کمان برسد    شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت    کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد    خدا کند ، که نفرین نمی کنم    نکند به او که عاشق او بوده ام زیان برسد    خدا کند فقط این عشق از سرم برود    خدا کند که فقط زود آن زمان برسد...

 

 

بی دلی هم عالمی داره ؛ کاش هیچ وقت دلی نداشتیم تا نشکنه ، نسوزه و تنگ نشه !

 

ترسم که شبی از غم ناگه بمیرم    در بستر دلسوز با آه بمیرم    آن لحظه آخر که اجل گفت بمیر    ای کاش تو را بینم و آنگاه بمیرم

 

غربت را نباید در شهر الفبای غربت جستجو کرد ، همین که عزیزت نگاهش را از تو گرفت... تو غریبی !

 

دریای طوفانی ، ناخدای لایق می سازد... همیشه ممنون لحظات سخت زندگی باش...

 در کرانه محبت رنگ چشمانت را دیدم    در عمق بی کران آسمان رخ تو را دیدم   دیدنت آرزوی من شده   آن را از من دریغ مکن

 

کوه باشی صخره هایت می شوم... اشک باشی دیدگانت می شوم... رود باشی چشمه سارت می شوم... دوست باشی دوستدارت می شوم...!

 

آخر از عشق تو ساکن در کلیسا می شوم   میکشم دست از مسلمانی مسیحا می شوم   یا لباس عاشقی را از تنم بیرون کنید   یا که من خاکستر کوی رفیقان می شوم

 

تو مپندار که از عشق تو دل برگیرم...  ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم...  بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری...  من کفن پاره کنم عشق تو از سر گیرم...

 

زندگی حکمت اوست... زندگی دفتری از حادثه هاست... چند برگی را تو ورق میزنی و مابقی را قسمت...!

 

همیشه با احساسم در ستیز بودم. گاه برنده میشدم و گاه بازنده! حاصل یک عمر عشق ورزیدنم یک جمله بیشتر نیست : چه عاشقش بودی چه نه... هدیه اش را هدیه نده !!!

 

دگر حس شقایق را نداری    هوای قلب عاشق را نداری    از چشمان خونسرد تو پیداست    که مثل سابق دوستم نداری

 

صحبت ما و تو همچون صحبت خار و گل است.بی تو ما را خوش نباشد گر تو را بی ما خوش است

 

دل تو سنگ هم که باشه هیچ مشکلی نیست آخه من هنوز بت پرستم

 

 دو چیز هیچ وقت از یاد آدم نمیره:1-دوستای خوب2-روزهای خوب.یک چیزهم هیچ وقت از دل آدم نمیره:روزهای خوبی که با دوستای خوب گذشت.

 

روزگاریست که همه عرض بدن میخواهند     همه از دوست فقط چشم و دهن میخواهند...    دیو هستند ولی مثل پری میپوشند     گرگهایی که لباس پدری میپوشند     آنچه دیدند به مقیاس نظر میسنجند     خوب طبیعیست که یک روز به پایان برسد      عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد

 

 

طبیبان بر سر بالین من آهسته میگفتند که امشب تا سحر این عاشق دلخسته میمیرد ز هر جا بگذرد تابوت من غوغا بپا خیزد چه سنگین میرود این مرده از بس آرزو دارد

 

شاید آن روز که سهراب نوشت:(تا شقایق هست زندگی باید کرد)خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینطوری نوشت:(هر گلی هم باشی.چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجباریست)

 

این رو بدون که : عشق فراموش کردن نیست بخشیدن است. گوش کردن نیست درک کردن است. دیدن نیست احساس کردن است. جا زدن نیست صبر کردن است. پس...

 

چه دعایی کنمت بهتر از این : خنده هایت از ته دل    گریه هایت از سر شوق...

 

برای انسانهای بزرگ بن بستی وجود ندارد. چون معتقدند یا راهی خواهند یافت یا راهی خواهند ساخت...

 

 استاد کائنات که این کارخانه ساخت    مقصود ، عشق بود جهان را بهانه ساخت

 

 1. آدم ها در دو حالت همدیگرو ترک می کنند : اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره. و دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره...

گریه کن ...

 

عروسک چینی ِ من !

 

روایت کن ...

 

قصه ی غم انگیز چشمانت را

 

?. چه قدر غریبانه به لحظه های زتدگیم رنگ آشنایی زدی و رفتی . تو را هیچ وقت از خاطر نمی برم که تو آشناترین غریبه ی من بودی ...

 

 

?. یه شب خوب تو آسمون ، یه ستاره ی چشمک زنون

 

خندید و گفت : کنارتم تا آخرش ، تا پای جون

 

ستاره ی قشنگی بود ، آروم و ناز و مهربون

 

ستاره شد عشق من و منم شدم عاشق اون

 

اما زیاد طول نکشید عشق من و ستاره جون

 

ماه اومد و ستاره رو دزدید و برد  نامهربون

 

ستاره رفت و من شدم بی هم زبون

 

حالا شبا به یاد اون چشم می دوزم به آسمون

 

دلم میخواد داد بزنم ... این بود قول و قرارمون ؟

?. درد را از هر طرف که بخوانی درد است ، بیهوده دنبال میانبر نباش !

 

?. خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی ، بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی... خیلی سخته تو زمستون ، غم بشینه روی برفا ، می سوزونه قلبو گاهی ، زهر تلخ بعضی حرفا ... خیلی سخته بی بهونه میوه های کال و چیدن ، به خدا کم غصه ای نیست لحظه ای تو رو ندیدن !

?. وقتی از غربت ایام دلم میگیرد ، مرغ امید من از شدت غم میمیرد . دل به رویای خوش خاطره هام میبندم ، باز هم خاطره ها دست مرا می گیرد .

 

?. بگذار هر روز برایت رویایی باشد در دست نه دور دست . عشقی باشد در دل نه در سر ولی دلیلی باشد برای زندگی نه روز مرگی ...

 

?. اگه خوبی خرابتم ، اگه مستی شرابتم ، اگه هستی کنارتم ، اگه نیستی به یادتم ...

 

?. " هدف " یا تیک می خورد یا خط ! مواظب اهداف خود باشید ، چون هر هدفی تاریخ مصرفی داره ...

 

 

??. هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را

 

هرگز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را

.

هیجان زده نشو ! پشت مینی بوس نوشته بود !

 

??. می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را ...

 

می جویمت چنانکه لب تشنه آب را ...

 

حتی اگر نباشی ، می آفرینمت چونانکه التهاب بیابان سراب را ...

 

??. پنجره ی اتاقم همیشه باز است .

 

همیشه !

 

به این امید

 

که صبا لطفی کرده و گردی از خاک در ِ دوست

 

به تیمار دل دردمندم بیاورد ...

 

??. برو ...

 

و با هوایی برگرد که دل کندن از تو غیر ممکن نباشد ...ژ





باتشکر فراوان از مهدی مفتخر زاده  بابت تمامی مطالب زیبا و خواندنی از او

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد